جدول جو
جدول جو

معنی خاتم کاری - جستجوی لغت در جدول جو

خاتم کاری
شغل و عمل خاتم کار، هنر ساختن و آراستن برخی از اشیا به اشکال هندسی و طرح های گوناگون با قرار دادن قطعه های کوچک استخوان، فلز و چوب در کنار هم که بیشتر به شکل مثلث بریده می شود، خاتم بندی، خاتم سازی
تصویری از خاتم کاری
تصویر خاتم کاری
فرهنگ فارسی عمید
خاتم کاری
(تَ)
نشاندن استخوان در چوب با نقش ونگار. خاتم سازی. رجوع به خاتم بندی و خاتم سازی شود: آسوریها در صنایع دیگر مانند صنعت زرگری وخاتم کاری... ماهر بودند. (ایران باستان ج 1 ص 128)
لغت نامه دهخدا
خاتم کاری
شغل و عمل خاتم کار خاتم بندی
تصویری از خاتم کاری
تصویر خاتم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
خاتم کاری
((تَ))
شغل و عمل خاتم کار، خاتم بندی
تصویری از خاتم کاری
تصویر خاتم کاری
فرهنگ فارسی معین
خاتم کاری
خاتم بندی، خاتم سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاتم سازی
تصویر خاتم سازی
خاتم کاری، شغل و عمل خاتم کار، هنر ساختن و آراستن برخی از اشیا به اشکال هندسی و طرح های گوناگون با قرار دادن قطعه های کوچک استخوان، فلز و چوب در کنار هم که بیشتر به شکل مثلث بریده می شود، خاتم بندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کار
تصویر خام کار
بی تجربه، کارنا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جام کاری
تصویر جام کاری
آیینه کاری، جام کاری کردن مثلاً آیینه کاری کردن، پیاپی جام شراب گرفتن و نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتم کار
تصویر خاتم کار
کسی که کارش خاتم کاری است، خاتم بند، خاتم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کاری
تصویر خام کاری
بی تجربگی، برای مثال به عشق اندر، صبوری خام کاری ست / بنای عاشقی بر بی قراری ست (نظامی۲ - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
عمل خاتم ساز. نشاندن پاره های استخوان با نقش و نگار در چوب. رجوع به خاتم بندی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عزاداری. (ناظم الاطباء). سوکداری:
به ماتم داری آن کوه گلرنگ
سیه جامه نشسته یک جهان سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
محکم کاری: کار از قایم کاری عیب نمیکند
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کاشی، هدایت الله. شاعر معاصر شاه عباس. او در اول هدایت و سپس حاتم تخلص می کرد و او را دیوانی است. و بیت ذیل از اوست:
فتاده از نظر هر که هست در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
حاتم کاشی شخصی بسیار بلندپرواز است، پناه بر خدا از شعر خواندن و شعر گوش دادن او، به هر حال طبعش خوب است و سخنان نوی دارد، این غزل از او است:
شجر حسن تو هرگز بچنین نور نبود
مجلس امشب بصفا هیچ کم از طور نبود
دو جهان محنت و غم در دل من کرد نزول
هرگز این خانه بدین مرتبه معمور نبود
مستی عشق اناالحق بزبان آوردش
یک سر مو گنه از جانب منصور نبود
چون زلیخا نگرد در رخ یوسف گوید
در ازل دیدۀ یعقوب چرا کور نبود
یار رنجیده ز بدمستی دوشت، حاتم
باده بایست که کمتر بخوری زور نبود،
#
پشت استغنای او گرم است از امداد حسن
خاطر اخلاص من جمع است از تأثیر عشق
#
مرا برفتن بزمی دلیر ساخته عشق
که جبرئیل بدهشت کند گذار آنجا
#
فتادم از نظر هر که بود در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است،
#
بهر قتل من که میگوید که خشم آلوده باش
میکشد صد چون مرا عشقت برو آسوده باش،
#
بی تو نفسی خوش نزدم خوش ننشستم
جایی ننشستم که بر آتش ننشستم،
#
بر گریه های مستی من دی سبوی من
خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد،
#
پر نورگشته طور محبت ز نور من
موسی طور خویشم و این است طور من
#
هنوز از آن نگه عشوه ساز میترسم
هنوز از آن شره های دراز میترسم
هزار مرتبه از جور بی نهایت او
بر آن شدم که کنم شکوه باز میترسم،
#
عشق چون محروم خواهد عاشقان را از نگاه
انتقام اول زیعقوب پیمبرمیکشد،
#
آن ماه لقا ببزم دوش آمده بود
دوش آمده بود و باده نوش آمده بود،
دل در بر رغبت از طرب میرقصید
خون در دل آرزو بجوش آمده بود،
(ترجمه تذکرۀ مجمع الخواص صص 188 - 189)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کارکردن دلاک و حمامی و نجارو صحاف و مانند آن در خانه مردمان محتاج بدانان
لغت نامه دهخدا
بی ربطی در کار و عمل، خام دستی، بی وقوفی، کودنی، (ناظم الاطباء)، عمل خامکار:
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنۀ بدگوی او در حلقم افغان نشکند،
خاقانی،
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینۀ من سوخت چشمش نم نکرد،
خاقانی،
لیکن از خامکاری پدرت
سایۀ چتر دور شد ز سرت،
نظامی،
بعشق اندر صبوری خامکاریست
بنای عاشقی بر بیقراریست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنکه خاتم کاری کند. خاتم ساز. کسی که کاراو خاتم کاری است. رجوع به خاتم بند و خاتم ساز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قایم کاری
تصویر قایم کاری
استوار کاری محکم کاری: کار از قایم کاری عیب نمی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم سازی
تصویر خاتم سازی
شغل و عمل خاتم ساز خاتم بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم کار
تصویر خاتم کار
خاتم بند
فرهنگ لغت هوشیار
خاتم بند، خاتم ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرسه، تعزیه، سوگواری، عزاداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد